مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گلهای عـالـم را معـطـر کـرده بویت ای آن که میگردد زمین در جستجویت یادش بهخیر آن روزها ریحان به ریحان میچید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیـارههـا را در نـخی میچـیـدی آرام میساخـتی تـسبـیحی از خاک عمویت برداشتند از سفـرهات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحـمـت بـاز میشد با دعایت دردا که میبـسـتـند درها را به رویت تـاریـخ میدانـد فـدک تـنهـا بهـانهست وقـتی بـهـشت آذیـن شـده در آرزویت وقتی منزه گـشته خاک از سجدههایت وقتی مطهّـر میشـود آب از وضویت چادر حـمـایل میکـنی از حق بگـویی حتی اگر یک شـهـر بـاشد روبـرویت برخـاسـتـی با آن صـفـتهـای جـلالی این بار آتش میچکید از خلق و خویت حتی زمـان میایـسـتـد از این تـجـسـم تو سوی مسجد میروی، مسجد به سویت از هـای و هـو افـتـاد دنـیـا با سکوتت دنیا به آرامش رسـید از های و هویت از بانگ بـسـم الله الرحـمن الرحـیمت از شــکــوههــایِ الــذیــن آمــنـــویـت تو خطبه میخواندی و میلرزید مسجد ذرات عـالـم یـکصـدا لـبـیـک گـویت خطبه به اوج خود رسید آنجا که میریخت مدح علی، حیدر به حـیدر از گـلـویت گفتم علی... او قطره قطره آب میشد آن شب که روشن شد سپیدیهای مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگـویت هنگام دفن تو علی با خویش میگـفت رفتی ولی پـایـان نـمییـابـد شـروعت |